بهده ی نور

شاعر نیلوفر محمدی
🍒🌱باده ی نور آمد و دلدادگان رسوا شدند
رخ معشوق بدیدند میانش وز پی اش ذیبا شدند
نوش کردند از لبش عطشایشان خامش نشد
شرم کردند از تقاضای دل و در میکده تنها شدند
ساقی از مستان تنها شکوه کرد:
" از چه رو افتاده اید در حسرت یک نوش لب
وز چه رو شرم نمودید میان محفل رسوادلان"
وز ندای ساقی معشوق جام بار دگر
غمزه ای نور آلود در دل باده فکند
موج انداخت به می
قطره ی اعجازی به تمنا برخاست
و نشست بر چهره ی پر خواهش عشاق
رسوا دلان باز آمدند در پی نوش لبش🍒🌱
...
دیدگاه ها (۰)

چتر

چشمانت

پرنده بودن

من وفصلهای درونم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط